شرم دار، ای پدر، ز فرزندان
ناپسندیده هیچ مپسند آن
با پسر قول زشت و فحش مگوی
تا نگردد لئیم و فاحشه گوی
تو بدارش به گفتها آزرم
تا بدارد ز کرده های تو شرم
بچهٔ خویش را به ناز مدار
نظرش هم ز کار باز مدار
چون به خواری برآید و سختی
نکشد محنت و زبون بختی
کارش آموز، تا شود بنده
جور کن، تا شود سر افگنده
مدهش دل، که پهلوان گردد
تو شوی پیر و او جوان گردد
گر کمانش خری، چو تیر شود
ور کمر یافت، خود اسیر شود
ننشیند، سفر کند ز برت
بگدازد ز هجر خود جگرت
هر دم آید به روی او خطری
هر زمان آورند ازو خبری
مادر از اشتیاق او میرد
پدر اندر فراق او میرد
چون هوس کرد پنجه و کشتیش
گر اجازت دهی همی کشتیش
یا به جنگیش برند و سر بدهد
یا شود دزد مال و زر بنهد
گر چه فرزند کشتهٔ تو بود
این بلا دست رشتهٔ تو بود